دانلود پایان نامه با موضوع گرایش به دموکراسی و عوامل اجتماعی آن- فایل ۱۲ |
![]() |
این بخش در پی مسیر تحلیل طبقاتی پژوهش بر اساس نظریه پیر بوردیو جمع آوری شده است. یکی از سوالات اصلی این پژوهش یافتن رابطه بین میزان گرایش به دموکراسی و جایگاه افراد درون فضای اجتماعی است. از آنجا که بوردیو تحلیلی تلفیقی و تجربی مناسبی از قشربندی اجتماعی ارائه می دهد . در بررسی این رابطه از نظریه او و مفاهیم مرتبط آن یعنی سرمایه اقتصادی و فرهنگی استفاده شده است. از آنجا که بوردیو در نسبت دادن گرایشات افراد به جایگاه اجتماعی آنان، از کارل مارکس و ماکس وبر متاثر است به طور خلاصه نظریات این دو جامعه شناس بزرگ کلاسیک مطرح شده است.
در فلسفه علم نوکانتی هاینریش ریکرت، مفهومسازی جانمایه اصلی فعالیت علمی و تنها راه مقابله با واقعیت نامتناهی است. مفهومسازی، حلقه اتصالی میان مشاهدات و تجربهها با نظریهپردازی است. بنابراین تمامی تحلیلهای اجتماعی بر مبنای مفاهیم جمعی امکانپذیر میشوند. مفاهیم و برساختههای نظری در جامعهشناسی عمدتاً خصوصیت سنخشناسی( typological )دارند، یعنی از طریق نوعی دستهبندی گروهها و رفتارها یا نگرشها موفق به انجام تحلیلهای اجتماعی میشوند. گماین شافت و گزل شافت تونییس، مراحل تطور تاریخی کنت، کنشهای وبر، صور همبستگی دورکیم و. . . مثالهایی از همین خصوصیت سنخشناسی مفاهیم جمعی میباشند(چاوشیان، ۱۳۸۱: ۱).
هدف اصلی سنخشناسیهای اجتماعی این است که در حوزه خاصی از زندگی اجتماعی بتوان گروهبندیهایی را شناسایی کرد که از نظر خصوصیات اجتماعی، رفتارها و ارزشها و نگرشها همسانیهایی درون آن ها موجود باشد. قدرت تبیین این سنخشناسیها بسته به این است که تا چه حد میتوانند مشابهتهای درونگروهی و تفاوتهای بین گروهی را به حداکثر برسانند. برای مثال، مفهوم طبقات اجتماعی در جامعهای که مارکس مشاهده کرد طبقهبندی معناداری به دست میداد؛ چرا که تفاوتها و شباهتهای تعیینکنندهای را منعکس میساخت. اما اکنون یکی از مناقشههای عمده جامعهشناسی معاصر این است که مفهوم طبقه اجتماعی قدرت تبیین خود را از دست داده است(Edgell, 1993 به نقل از (چاوشیان، ۱۳۸۱: ۲).
نزد مارکس طبقه عامل تاریخی و مسئول پویش تاریخ است. طبقه بنیادیترین عنصر تغییرات و تحولات اجتماعی است. اما اهمیت طبقه به این جنبه محدود نمیشود. جنبه دیگری که جامعهشناسی مدرن توجه بیشتری به آن نشان داده است، این است که طبقه تعیینکننده رفتارها، احساسات، اندیشهها و نگرشها و روابط اجتماعی و در یک کلام، هویت اجتماعی افراد است. طبقات، افراد را به مقولههای اجتماعی تقسیم میکنند و این تقسیم چنان اساسی است که روابط افراد، نوع زندگی و سرنوشت آن ها نیز تابع آن است. طبقه نه فقط ابزاری برای تحلیل اجتماعی بلکه مجموعه شرایط مادی زندگی است که انسانها را در برمیگیرد و الگوی موجودیت و هویت اجتماعی آن ها را ترسیم میکند(چاوشیان، ۱۳۸۱: ۵).
مفهوم طبقه اجتماعی مارکس را میتوان با گزارههای زیر تدوین کرد:
- نحوه زندگی، نگرشها و رفتارها و انگیزشهای فرد تحت تعیین شرایط مادی زندگی اوست.
- شرایط مادی زندگی فرد و تجربیات وابسته به آن به جایگاه موقعیت او در نظام تولید وابستهاند.
- تشابه موقعیت در سازمان تولید، پایه اصلی گروهبندیهای اجتماعی و شکلگیری هویتهای اجتماعی است.
- یکسان بودن وضعیت اقتصادی، شروط لازم و کافی برای پیدایش طبقه در خود است.
- طبقه در خود هویت اجتماعی محسوب نمیشود بلکه در صورت نیل به آگاهیهای طبقاتی و سازماندهی سیاسی به یک هویت اجتماعی (طبقه برای خود) تبدیل میشود و این فرایند قطعی و ضروری است(همان).
اندیشه ارتباط میان طبقات اجتماعی و قدرت سیاسی جوهر نظریه زیر بنا و روبنا در نظریات مارکس است و همین خود اساس جامعه شناسی سیاسی مارکسیستی را تشکیل می دهد. به طور کلی ویژگی اساسی جامعه شناسی سیاسی مارکس تجزیه جامعه به اجزای آن، تشخیص منافع و طبقات عمده موجود در آن، کشف روابط میان آن اجزا و سرانجام کشف رابطه میان اجزای جامعه و ساخت سیاسی است. به عبارت دیگر بحث از ریشه اجتماعی توزیع قدرت سیاسی موضوع عمده این جامعه شناسی سیاسی است(بشیریه، ۱۳۸۵: ۳۷).
اما با زیر سؤال رفتن پیشفرضهای مارکسیستی مفهوم طبقه دیگر گویای تبیین و تنوع دنیای اجتماعی نبود. یافتن روابط قطعی و مطمئن میان مشاغل و درآمدها و نگرشها و رفتارهای افراد روز به روز دشوارتر میشود (چاوشیان، ۱۳۸۱: ۸).
وبر در نقد آرای مارکسیم در مورد رابطه یکسویه میان جایگاه طبقاتی و تفکرات و شیوههای زندگی، چشمانداز گستردهای را در مطالعات سبک زندگی گشود. او بدون آنکه بخواهد اهمیت شرایط اقتصادی را انکار نماید، تحلیل پیچیدهتری از جامعه و قشربندیهای آن عرضه میکند. در تحلیل وی عوامل فرهنگی نه صرفاً چون متغیرهای وابسته بلکه همچون متغیرهای مستقل مطرح شدند.
وبر مطرح ساخت که تعاریف اقتصادی نمیتواند به تنهایی شرایط شکلگیری گروههای اجتماعی را توضیح دهد. از همینرو وی جهت توضیح چگونگی تأثیر نفوذ ایدهها بر شکلگیری گروهها مفهوم موقعیت منزلتی را مطرح ساخت. موقعیت منزلتی عبارت است از هر جزء از سرنوشت انسانها که از طریق ارزیابی مثبت یا منفی از حیثیت اجتماعی تعیین میشود. برآورد اجتماعی از آبرو (honor) و حیثیت (prestige) کنشگر یا کنشگران، جایگاه اجتماعی ایشان را در جامعه مشخص میسازد و این جایگاه بر تقدیر فرد یا گروه اجتماعی مؤثر است(بندیکس، ۱۳۸۴: ۲۷).
اعضای یک طبقه ممکن است با هم همبستگی نداشته باشند، اما گروههای منزلتی دارای همبستگی هستند. ویژگی دیگر گروه منزلتی آن است که میان خود و دیگر گروههای منزلتی فاصله اجتماعی ایجاد میکنند و قیوداتی برای مراودات خود قائل میشوند(بندیکس، ۱۳۸۴ :۲۸).
از نظر محتوا هر گروه منزلتی با سبک زندگی خاص خود مشخص میشود و از اعضای هر گروه منزلتی انتظار میرود تا سبک زندگی خاصی را دنبال کنند. از اینرو، اگر طبقات بر حسب رابطهشان با تولید و تحصیل کالا قشربندی میشوند. قشربندی گروههای منزلتی بر اساس شیوههای مصرف کالا و سبک زندگی میباشد. سبک زندگی از این منظر سبکی فردی نیست بلکه نوعی اقدام جمعی است که مورد توافق قرار گرفته است.
حیثیتهای اجتماعی و گروههای منزلتی بیارتباط با موقعیتهای طبقاتی نیستند و به اشکال مختلفی، تمایزهای طبقاتی و تمایزهای منزلتی با یکدیگر ارتباط دارند. وبر نحوه توزیع حیثیت اجتماعی را در جامعه و در بین گروههای مشارکتکننده در این توزیع را نظم اجتماعی مینامد. نظم اجتماعی با نظم اقتصادی و نظم قانونی در ارتباط است. دارایی همیشه شرط لازم برای کسب حیثیت و احترام اجتماعی نیست (وبر، ۱۳۸۴: ۳۹).
گروههای منزلتی به مرور زمان و با تثبیت جایگاه خود میتوانند برخی امتیازات خود را به شکل قانون نیز دربیاورند و نظمی اجتماعی شکل میگیرد. همچنین مفهوم منزلت و سبک زندگی میتواند در مقیاس با مفهوم طبقه تبیین بهتری از منازعات و جدالهای سیاسی در جامعه نوین را ارائه دهد؛ چرا که بسیاری از منازعات و کشمکشهای جامعه نوین را نمیتوان صرفاً با مفهوم طبقه توضیح داد. گروههای منزلتی نیز به همراه احزاب (علاوه بر طبقات) در توزیع قدرت در جامعه مؤثرند و نظم اجتماعی (متأثر از نحوه توزیع حیثیت اجتماعی) و نظم اقتصادی به نحوی همانند با نظم قانونی ارتباط دارند (وبر، ۱۳۸۲: ۲۰۸-۲۰۷).
پیر بوردیو : تمایز و قشر بندی اجتماعی
پیر بوردیو جامعه شناس معاصر با بهره گرفتن از نظریات کلاسیک مارکس و وبر و ابداع و نو آوری خود مسیر جدیدی را برای مطالعه قشربندی اجتماعی عرضه کرده است. بوردیو برخلاف گیدنز به کرات تدوین نظریهای عام یا سیستمی در جامعهشناسی را انکار کرد. او مدعی بود که مفاهیمش برخلاف گیدنز که آثار عمدهاش در دهه ۱۹۸۰ شرح و تفسیرهای نظری بود، همواره مبنایی تجربی داشتهاند (سیدمن، ۱۳۸۶: ۱۹۵). اما بوردیو نیز مانند گیدنز علاقه اصلی خود را میل به غلبه بر تقسیمبندیهای ذهنیتگرایی و عینیتگرایی، ساختارگرایی و فرهنگگرایی و تحلیلهای اجتماعی خرد و کلان عنوان میکند. با وجود آنکه ساختارگرایی دارای سابقه طولانی و محکمی از زمان دورکیم تا اشتراوس و مارکسیسم ساختاری آلتوسری در فرانسه داشت. بوردیو مانند گیدنز تلاش میکرد بر دوگانهانگاری ساختار و عاملیت البته از طریق نوعی نظریه ساختاری غلبه کند(سیدمن، ۱۳۸۶: ۱۹۶).
ساختار اجتماعی نقطه عزیمت تحلیل اجتماعی بوردیو است. انسانها همواره به لحاظ ساختاری در فضای اجتماعی چند بعدی جای گرفتهاند که عمدتاً بر مبنای موقعیت طبقه اجتماعیشان تعریف شده است. طبقه اجتماعی به دسترسی فرد به منابع گوناگون، پیوندهای اجتماعی و فرصتهای اجتماعی مرتبط با شغل و نیز سن، جنسیت، وضعیت تحصیلات و جز آن اشاره دارد و نه صرفاً تعریفی مارکسیستی از آن. علاوه بر این تلقی او از عاملیت قابل تقلیل به تلقی انسان به منزله کنشگر یا عامل تعریف کننده خود (مانند کنش متقابل نمادین) یا کنشگر محاسبهگر عقلانی (مانند نظریه مبادله یا گزینش عقلانی) یا کنشگر تابع قاعده (مانند روششناسی قومنگارانه و نظریه کنش پارسونزی) نیست. بوردیو کنش فرد را شهودی، استراتژیزه کننده و ابتکاری توصیف میکند(سیدمن، ۱۳۸۶: ۱۹۶).
در همین راستا او مفهوم” عادتواره“( Habitus )را مطرح میکند. منش به طرحهای تفسیری عمدتاً ناخودآگاه یا به نحو ضمنی به کار گرفته شدهای اشاره دارد که نحوه کار جهان و نحوه ارزیابی امور را به ما نشان میدهد و دستور عملهایی برای کنش ارائه میکند. بوردیو مدعی است که افراد طی اعمالشان توسط این چارچوبهای کلی تفسیری هدایت میشوند.عادتواره محصول شرایط ساختاری اجتماعی فرد است که در عین حال اعمال اجتماعیاش را به شیوهای، ساختار میبخشد که شرایط عینی هستی اجتماعی عامل اجتماعی یا کنشگر را بازتولید میکند. هرچه هبیتاس حاوی دستورات کلی باشد افراد مجبورند آن را به شکلی نوآورانهتر استفاده کنند(سیدمن، ۱۳۸۶: ۱۹۷).
عادتواره دستگاهی از تمایلات و خلق و خوهایی است که توسط عاملان نیمی تشخیص داده میشود و نیمی ناشناخته میماند و شالودهای برای کنش در جهان اجتماعی به وجود میآورد. بدینترتیب هبیتاس ستون فقرات پیکر اجتماعی فرد است که منابع و محدودیتهایی فراهم میآورد. هنجارها و ارزشهایی است که به سیاق فرایندهای اجتماعی شدن به کنش شکل میبخشد. منش تشکیلدهنده معرفت فرد است. هم نزد بوردیو و هم گیدنز، ساختار یک واقعیت بیرونی جدا از فاعل نیست بلکه مجموعه قواعد و منابعی است که تولید و بازتولید نظامهای اجتماعی را مقدور میسازد(چاوشیان، ۱۳۸۱: ۱۴۳).
مشارکت در بازیهای اجتماعی تنها یک انتخاب آگاهانه نیست، ما میتوانیم خیلی از فعالیتهای اجتماعی را به طرز عالی انجام دهیم؛ چرا که از دوران کودکی برای نقشهای بزرگسالی آماده میشویم. ما یاد میگیریم که به پدر و مادران بیش از پول یا حتی شهرت احترام بگذاریم. ما یاد میگیریم در هر موقعیتی چگونه عمل کنیم. اگرچه در مسیر زندگی خود گاهی تشویق میشویم که شیوههای جدیدی را بیازماییم. اما در بیشتر مواقع قدرت اجتماعی شدن بیشتر است. این نمودی از هبیتاس است. در فرایند اجتماعی شدن هبیتاس ما شکل میگیرد(Calhoun, 2003: 292).
عادتواره حساسیت تجسمیافتهای است که بدیههسازی ساختاری اعمال ما را ممکن میکند.عادتواره در پس اعمال فردی همه ما ظاهر میشود. عادتواره نظم اجتماعی ما را نیز ممکن میکند. اما عاتواره از اینها مهمتر است. عادتواره نقطه تلاقی نهادها و افراد است. این راه اساسی است که هر فرد به عنوان یک موجود بیولوژیک با نظمهای فرهنگی- اجتماعی جامعه خود ارتباط پیدا میکند و بازیهای مختلف زندگی برای افراد معنا پیدا میکند. همچنین آن ها را قادر به عمل میکند .(Calhoun, 2003: 293)
بوردیو تأکید میکند که عادتواره فقط یک ظرفیت فردی نیست، بلکه یک اکتساب جمعی است. دلیل اینکه چرا استراتژیها میتوانند مؤثر باشند، بدون افرادی که آگاهانه و استراتژیک عمل میکنند این است که افراد و نهادهای اجتماعی تحت القای قوی راهبردهای عملی هبیتاس هستند. تغییرات اجتماعی اساسی نیز وقتی صورت میگیرد که نه فقط در ظاهر ساختارهای رسمی، بلکه در راهبردهای عمل هبیتاس، تغییراتی صورت گیرد. بوردیو تلاش میکند بر جدایی فرهنگ، نهادهای اجتماعی و افراد که ویژگی جامعهشناسی موجود است غلبه کند(Cal haun, 2003: 294).
عادتواره به عنوان میانجی و واسطه بین تاثیرات گذشته و انگیزه ها و محرک های کنونی، در آن واحد هم ساخت مند است چرا که به وسیله نیرو های اجتماعی الگو دار تولید می شود، و هم ساخت دهنده، چرا که به فعالیت های متنوع و گوناگون فرد در حوزه های منفک و مختلف زندگی شکل داده و بدان انسجام می بخشد مفهوم عادتواره برای بوردیو به منزله ساختار ساختاردهنده و نیز ساختار ساختاریابنده ایفای نقش میکند (واکووانت، ۱۳۸۳: ۳۳۵).
بوردیو با طرح مفهوم عادتواره به جبر گرایی متهم می شود . او از سه بعد به این جبرگرایی پاسخ می دهد. اول آنکه او می گوید که هبیتاس تنها در رابطه با زمینه اجتماعی معنا پیدا می کند . هر عادتواره می تواند بر اساس آنچه در میدان می گذرد، باعث ایجاد اعمال متفاوتی شود. دوم عادتواره با تغییر شرایط و اوضاع تغییر می کند و انتظارات و آرزو ها هم همراه با آن تغییر می کند. سوم عادتواره قابل کنترل است.
از نظر بوردیو رابطه میان ساختار اجتماعی، عادتواره و عمل اجتماعی یک رابطه خطی ساده، علی و مکانیکی نیست. افراد دارای موقعیت ساختاری یا طبقاتی مشترک، تجربههای مشابه و تکرار شوندهای دارند که هبیتاس مشترکی ایجاد میکنند که این عادتواره به نوبه خود، به اعمال اجتماعی آنان ساختار میبخشد. دستور عملهایی را تنظیم و اعمال کنشگران را محدود میکند، اما در عین حال، اجازه نوآوری فردی را هم میدهد. بدین ترتیب هم محصول ساختار است و هم مولد آن. هم مفهوم ذهنی است متشکل از چارچوبهای مفهومی و هم عینی حاوی نقش و نشان ساختار اجتماعی، هم خرد در سطح فردی و هم کلان محصول تولیدکننده ساختارهای اجتماعی(سیدمن، ۱۳۸۶: ۱۹۸).
عادتواره تحت تاثیر جایگاه اجتماعی افراد و موقعیت او در میدانهای اجتماعی شکل می گیرد. . بنا به تعریف بوردیو، یک میدان عرصهای اجتماعی است که مبارزهها یا تکاپوها بر سر منابع و منافع معین و دسترسی به آن ها در آن صورت میپذیرد. میدانها با اقلامی تعریف و مشخص میشوند که محل منازعه و مبارزه هستند. کالاهای فرهنگی (سبک زندگی)، مسکن، تمایز و تشخص فرهنگی (تحصیل)، اشتغال، زمین، قدرت (سیاست)، طبقه اجتماعی، منزلت یا هر چیز دیگری. و ممکن است به درجات متفاوتی خاص و انضمامی باشند. هر میدان به دلیل محتوای تعریفکننده خود منطق متفاوت و ساختار ضرورت و مناسبت بدیهی انگاشته، متفاوتی دارد که هم محصول و هم تولیدکننده منشی است که مختص و در خور آن میدان است(جنکینز، ۱۳۸۵: ۱۳۵).
اندیشیدن براساس مفهوم میدان به معنای تشخیص و تصدیق محوریت روابط اجتماعی برای تحلیل اجتماعی است. جنکینز میدان را شبکه، یا منظومه، روابط عینی میان موقعیتهایی تعریف میکند که به خاطر وجودشان و به خاطر تعینهایی که از طریق وضعیت کنونی و بالقوه خویش به عاملان و نهادها و دارندگان خویش تحمیل میکنند، به صورت عینی قابل تعریف هستند (جنکینز، ۱۳۸۵: ۱۳۶).
در واقع جهان اجتماعی مدرن که حاصل فرایند طولانی شکل گیری تمایز یابی هاست، به فضاهای خرد بی شماری تجزیه می شود که همانا میدان ها هستند. هر یک از این میدان ها شرایط بازی، موضوعات و منافع خاص خود را دارد. این خرده فضاها (میدان ادبی، سیاسی، دانشگاهی، دینی) نسبت به یکدیگر خود سالاری دارند، یعنی در تنظیم قواعد خود آزادند. میدان های اجتماعی بوردیو ساختار های ثابت و صامت نیستند. ساختار میدان محصول تاریخ آن میدان است، یعنی تاریخ مواضع تشکیل دهنده این میدان و امکاناتی که این مواضع فراهم می آورند. به عبارت دیگر میدان در هر برهه ای از تاریخ خود با رابطه های قدرت ناشی از منازعات درونی مشخص می شوند که محصول راهبردهای مختلفی هستند که کنشگران به کار می گیرند. عاملان اجتماعی نیزهمان طوری هستند که موضع آنها در میدان، آنها را به بدان صورت بودن اجتماعی وا می دارد. (شویره و فونتن، ۱۳۸۵: ۱۴۰ ).
بوردیو مشخص می سازدکه فضای جایگاه اجتماعی به وسیله دو اصل و قاعده متمایز متداخل یعنی سرمایه اقتصادی و سرمایه فرهنگی سامان داده می شود. توزیع این دو سرمایه مشخص کننده و معرف جریان های مخالفی است که خطوط اصلی شکاف و تضاد را در جوامع پیشرفته مستحکم کرده و از آن حمایت می کنند.
در پی ترسیم ساختار فضای اجتماعی، بوردیو نشان می دهدکه سلسله مراتب شیوه زندگی بازتعبیری است که از شناخت نادرست سلسله مراتب طبقاتی ناشی می شود. بوردیو برای هر جایگاه و موقعیت اجتماعی، یعنی بورژوازی، خرده بورژوازی و عوام، یک هبیتاس طبقاتی را مشخص و معین می کند. کار بوردیو در ترسیم شمایی از جایگاه ها، سلایق، و رابطه بین آنان متوقف نمی شود. او نشان می دهد که رقابت و مبارزه گروه هادر فضای مربوط به شیوه های زندگی وجه مخفی، در عین حال بنیادین، از جدال طبقاتی است(واکووانت، ۱۳۸۳: ۳۴۰-۳۴۲).
ترسیم تصویری کلی از مفاهیم اصلی بوردیو با ارائه شرح مختصری از کتاب تمایز (Distinction) ممکن خواهد بود. اگرچه شاید این اثر مهمترین کتاب او نباشد. اما دیدگاه نظری بوردیو را به شکل معناداری شرح میدهد. . تمایز در فرانسه به سال ۱۹۷۹ و براساس دادههای پیمایشی وسیعی منتشر شد. هدف کلی بوردیو عبارت بود از در کنار هم قرار دادن طبقه و تحلیل فرهنگی یا به عبارت دقیقتر بررسی ساز و کارهای فرهنگی سلطه طبقاتی و نشان دادن اینکه اشتغالات فرهنگی نتیجه بازتولید طبقه اجتماعیاند(سیدمن، ۸۶: ۱۹۹).
بوردیو در تمایز به مفهومپردازی دوبارهای درباره مدل قشربندی اجتماعی وبر خصوصاً ارتباط میان طبقه و منزلت (گروههای منزلتی) میپردازد. او مفاهیم گروههای درون طبقه و سبک زندگی را میانجی طبقه و منزلت میداند. در تشخص، بوردیو بحث را از پیوند میان کرد و کارهای فرهنگی و خاستگاههای اجتماعی که تا حد زیادی به میانجی آموزش رسمی این پیوند برقرار میشود آغاز می کند. مردم میآموزند که فرهنگ را مصرف کنند و طبقه اجتماعی موجب تمایزیافتگی این آموزش میشود(جنکینز، ۱۳۸۵: ۲۱۰).
مسئلهپردازی طبقه همان مسئلهپردازی ابزار تحلیل نظری است که جامعهشناس میسازد . طبقهبندی او نقش تبیینی و پیشگویانه دارد و مانند طبقهبندیهای رایج در علوم طبیعی به توصیف اکتفا نمیکند. این طبقه نظری که به شبیهترین شکل ممکن ساخته میشود، با طبقه واقعی یعنی گروه بسیج شده، همان گروهی که به عنوان گروه در واقعیت شکل گرفته، و وجود آن خود شرط بازی کشمکشها است، در تقابل است (شویره و فونتن، ۸۵: ۱۰۷).
بوردیو به طبقات اجتماعی شیئیت نمیبخشد. او به کرات بر تقابل ذات/ رابطه که از کاسیرر گرفته است تکیه میکند. برداشتی که بوردیو از طبقات ارائه میدهد رابطهای است و نه ذاتی. پس طبقات در نظر او با طبقات به معنایی که مارکس به آن میداد متفاوت است (طبقه در ذهن مارکس به مثابه گروهی از افراد محسوب میشود که با اهداف مشترک بسیج شدهاند و به ویژه در برابر طبقه دیگری قرار گرفتهاند). همجواری در فضای اجتماعی، طبقهای اجتماعی و نه همیشه طبقهای واقعی را به وجود میآورد. به یک معنا «طبقات اجتماعی وجود خارجی ندارند» آنچه وجود دارد فضای اجتماعی، فضای تفاوتهاست(شویره و فونتن، ۸۵: ۱۰۸).
بوردیو به آگاهی طبقاتی به معنای مارکسی آن اعتقاد نشان نمیدهد و درک «جای خود» در فضای اجتماعی را ترجیح میدهد. یعنی «شناخت عملیای که خود را به خوبی نمیشناسد» و به شکل حسی از محدودهها نمایان میشود که حاکی از درونیسازی این جهان اجتماعی به عنوان یک ضرورت است؛ جهانی که برای ما درست نشده است. بوردیو استدلال میکند که تمایزهای اجتماعی را میتوان در مجموعه متنوعی از اعمال اجتماعی مشاهده کرد. از جمله اوقات فراغت، ورزشها، مطالعه، موسیقی، سینما و سایر ذوق و قریحهها. به عقیده او این زمینهها را میتوان به لحاظ میزان سرمایههای اقتصادی و فرهنگی کسانی که در آن ها جای دارند مورد بررسی قرار داد.
این رهیافت به خودی خود چندان تازگی ندارد و چندین منتقد، تشخص بوردیو را با نظریه طبقه مرفه وبلن مقایسه کردهاند و تشابه آن ها را از جهت تأکید بر اهمیت نمادین فراغت و رابطه آن با منزلت، خاطرنشان ساختهاند. اما بوردیو مناقشههای جدیدی را در مورد طبقه، فرهنگ مصرف و پستمدرنیته مطرح کرده است. این مناقشهها براساس تلاشهایی شکل گرفته است که تغییرات فرهنگی معاصر را به عنوان حرکت از دنیای اجتماعی مبتنی بر روابط گروهها، طبقات و افراد با ابزار تولید به دنیایی که در آن روابط با ابزارهای مصرف تبیینکننده اصلی به شمار میآید، درک میکنند(چاوشیان، ۱۳۸۱: ۱۴).
بوردیو تعریف کاملاً متفاوتی از طبقه را مبنای کار خود قرار میدهد که در آن عوامل فرهنگی به موازات عوامل اقتصادی دستاندرکارند و هیچیک اولویتی بر دیگری ندارد. بوردیو اصطلاح فضای اجتماعی را به جای طبقه اجتماعی مینشاند و مقصود از آن، توزیع چندبعدی صور مؤثر قدرت (یا سرمایه، چه اقتصادی، چه فرهنگی و چه اجتماعی) است که زیربنای موقعیتهای اجتماعی است. سخن گفتن از فضای اجتماعی به این معناست که بدون توجه به تفاوتهای بنیادی به خصوص تفاوتهای اقتصادی و فرهنگی، نمیتوان هیچکس را با کس دیگر در یک گروه جای داد(چاوشیان، ۱۳۸۱ :۲۰).
بوردیو واقعیت را شبکهای از روابط میداند. او خط مشی الگوی خود در کتاب تمایز را همین فلسفه رابطهای میداند و این الگو را در نقد قرائت ذاتگرا تعریف میکند. در الگوی ذاتگرا هر عملی، مثلاً بازی گلف، و هر مصرفی، مثلاً غذای چینی را به خودی خود و برای خود مورد ملاحظه قرار میدهد و آن را مستقل از رفتارهای قابل جایگزینی در نظر میگیرد. دنیای ذاتگرا در واقع دنیای حس مشترک و برداشت عامیانه است. همه خصائل اقشار متفاوت خصائل ذاتی آن ها نیست (بوردیو، ۳۱:۱۳۸۱).
بوردیو خوانش معتبر را تحلیل رابطه میان جایگاه اجتماعی، امکانات و موضعگیریها میداند. او این فرمول را فرمول خویشاوندی ساختاری میداند که طبق آن مقایسه فقط میان دو سیستم امکان دارد. راجع به هبیتاس و شیوههای رفتاری، در واقع چیزی جز تفاوت، فاصله و خلاصه چیزی جز یک خصیصه رابطهای نیست که موجودیت آن صرفاً از طریق رابطه با دیگر اوصاف محقق میشود (بوردیو، ۳۲:۱۳۸۱).
ایده تفاوت یا فاصله، در واقع زیر بنای مفهوم فضا (space) است. فضای اجتماعی به این ترتیب ساخته میشود که عاملان و گروههای اجتماعی براساس جایگاهشان در توزیع آماریِ دو اصل تفاوتگذار تقسیم میشوند. این دو اصل که در جوامع پیشرفته چون امریکا، ژاپن و فرانسه تأثیرگذارترین عواملاند عبارت است از سرمایه اقتصادی و سرمایه فرهنگی، عاملان اجتماعی تا به آنجا با یکدیگر دارای مشترکاتاند، که در این دستگاه دو بعدی به یکدیگر نزدیک باشند و میزان تفاوتهایشان بستگی به این دارد که چقدر در این دستگاه از هم فاصله دارند (بوردیو، ۳۳:۱۳۸۱).
بوردیو میگوید طبقات تئوریک من بیش از هر نوع طبقهبندی تئوریک دیگری، مثلاً طبقهبندی بر اساس جنس، نژاد و غیره مستعد آن است که به طبقه در معنای مارکسی کلمه تبدیل شود. اما این به آن معنا نیست که افراد همجوار در یک فضا به معنای مارکسی کلمه، یک طبقه را تشکیل میدهند یعنی یک گروه که برای رسیدن به یک هدف مشترک و به خصوص در تضاد با یک طبقه دیگر به جنبش درمیآید (بوردیو، ۴۱:۱۳۸۱).
برداشتی که بوردیو از طبقات ارائه می دهد رابطه ای است نه ذاتی. همجواری در فضای اجتماعی، طبقه ای احتمالی و نه همیشه واقعی را به وجود می آورد. طبقات اجتماعی وجود ندارند، آنچه وجود دارد یک فضای اجتماعی است، یک فضای تفاوتها که در آن طبقات به گونهای بالقوه وجود دارند، به صورت نقطهچین، نه به صورت یک داده، بلکه به عنوان چیزی که قرار است انجام داده شود (بوردیو، ۴۳:۱۳۸۱). بوردیو به آگاهی طبقاتی به معنای مارکسی آن اعتقاد نشان نمی دهد و درک جای خود در فضای اجتماعی را ترجیح می دهد، یعنی شناختی به شکل حسی از محدوده ها نمایان می شود که حاکی از درونی سازی این جهان اجتماعی به عنوان یک ضرورت است . این حس مقاومت را طرد نمی کند. طبقات واقعی محصول طبقه بندی و به ویژه نتیجه مبارزه طبقه بندی ها به عنوان مبارزه نمادین، سیاسی برای تحمیل بینش خود نسبت به جهان اجتماعی است و در نهایت نوعی ساختن جهان اجتماعی است. حتی در درون طبقات همیشه تفاوت ها بیشتر از تجانس ها است(شویره و فونتن، ۱۳۸۵: ۱۰۸-۱۰۹ ).
طبقات متعدد و بخشهای مختلفی در هر طبقه وجود دارند که نشانگر ترکیبهای متفاوتی از سرمایه اقتصادی و فرهنگی است. سرمایه اقتصادی به عنوان مالکیت ثروت های مادی یا مالی عنصر مهمی در تربیت اجتماعی و روابط اجتماعی است، اما انواع دیگری از سرمایه وجود دارند که نقش به همان اندازه مهمی در پویایی اجتماعی بازی می کنند. بوردیو در برابر بینش اقتصادی افراطی، تحلیل مارکسیستی را به انواع دیگر سرمایه تسری می بخشد.
سرمایه فرهنگی مجموعه ای از ثروت های نمادین است که از یک سو به معلومات کسب شده ای مانند به دانشی دست داشتن بر می گردد. از سوی دیگر در حالت عینیت یافته به شکل اموالی مانند کتب وتابلوهاو . . . سنجیده شده و در حالت نهادینه شده به عناوین مدارک تحصیلی و جایگاه های اجتماعی مانند استاد، کارمند، قاضی و. . . اطلاق می گردد. سرمایه فرهنگی به ارث نمی رسد و اکتسابی است. «در واقع داشتنی است که بودن شده است، ملکی است که درونی شده و جزءلایتجزای شخص گردیده، خصلت او شده است»( شویره و فونتن، ۱۳۸۵ : ۹۸ ).
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1400-07-28] [ 01:45:00 ب.ظ ]
|